۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

عكسهايي جديد از مزدوران رژيم در سيزده آبان

راستيش اول ميخواستم كه اين عكسها را همراه با گزارش مفصل اون روز، تقديمتان كنم. ولي اين چند روز به قدري گزارش و فيلم از اين جريان پخش شد كه ديگه فكر نميكنم گزارش من ضرورتي داشته باشه.(يك علت مهم هم تنبلي من تو نوشتن گزارشِ)
































اين عكسهاي را به خبرنامه ي گويا دادم و اونجا منتشر شده ولي اين عكسها را كه از دانشگاه تهران گرفتم و چهره ي مزدوران رژيم در آن به خوبي نمايان است را پخش نكردند.

جالبه كه دو تا اتوبوس گنده را گذاشته بودند جلوي در دانشگاه تا كسي نتونه تظاهرات دانشجويان را ببينه.
















ايني كه كلاه كاسكت داره و اون كت مشكيه و علي الخصوص اوني كه كت كرم تنشه همه دستورات را ميدادند(اون كت كرم نقشش از همشون بيشتر بود)

پي نوشت:
براي ديدن عكسهاي با كيفيت خوب روي عكسها كليك كنيد.

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

از روز جزا بترسيد

از ديشب تا حالا كه اين فيلم را ديدم:

http://www.youtube.com/watch?v=nGFI-3W1Pkw&feature=related

از شدت خشم،غصه و ناراحتي دارم دق ميكنم.به خدا اين اراذل نه بويي از مردانگي بردند و نه غيرت.نميدونم اين ابله‌ها فكر كردند تا كي مردم با سكوت خود، تنها نقش نطاره‌گر اين جنايات را ايفا ميكنند؟

بخدا فقط من از روزي ميترسم كه هر گوشه ي اين مملكت يك عبدالمالك ريگي پيدا بشه.
با اين سطح خشونت و بي مروتي، فقط دارند به مبارزه مسلحانه چراغ سبز نشان ميدهند.بيچاره‌ها ديگه اول انقلاب نيست كه مردم سودا زده عكس رهبرشان را در ماه ببينند و از گلوي زن و بچه خود بزنند تا به انقلاب كمك كنند.شما تنها در همچين فضايي ميتوانيد و توانستيد با گروه‌هاي مسلح مبارزه كنيد.اون دوره خيلي وقته كه گذشته.بسيجي هاي مزدور و قلدرتان تنها وقتي در اكثريت هستند و ضعيف كشي ميكنند عربده ي هل من مبارز ميكشند وگرنه همه ديديم و ديده‌ايم كه وقتي گرفتار دست و پنجه ي مردم خشمگين شده‌اند چطور مانند زنان زار زار گريسته‌اند.از آن روزي بترسيد كه آتش خشم و كين مردم تنها دامنگير خودتان نشود و تر و خشكتان را با هم بسوزاند.از روز جزا بترسيد.

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

نامرد روزگارم اگر فردا مشت محكمي به دهان استكبار جهاني نزنم

از بس ديروز جواد بياباني و كارگردان تلوزيوني تو بازي استقلال شعارهاي حماسي پخش كردند، ما را مصمم تر كردند كه فردا با عزمي جزمتر ساعت 10:30 ميدان هفت تير مشتي محكم به دهان استكبار جهاني بزنيم.
پي نوشت:
استكبار جهاني در قاموس ما رؤساي دولي هستند كه تز اداره و مديريت دنيا را دارند ولي يك بقالي را هم نميتوانند اداره كنند.

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

اول از همه; امروز چشممون به جمال يك نشريه ي دانشجويي روشن شد.يكي از دوستام كه تو دانشگاه هنر دانشگاه تهران درس ميخونه لطف كردند و يك شماره از نشريه ي ديدار را براي ما آوردند. ما كه تو دانشگاهمون از اين خبرها نبود. عين نديد بديد ها فكر ميكرديم يك مجله اي مثل مجله فيلم يا شهروند را قراره تحويل بگيريم.ديديم نه بابا از اين خبرها نيست و چندتا ورق a4تحويلمون دادند كه بيا بخون.اول يك كم سرخورده شدم ولي وقتي مطالبشُ خوندم حسابي كيفور شدم.بابا كل روزنامه ها و نشريات اين مملكت بايد بيان جلو اينها لنگ بندازند.واقعا عالي بود.
اما ادامه داستان احضار ما به دادگاه انقلاب.....
در همين اثني زن پسر عموم زنگ زد.اون روز قرار بود كه به زيارتشون برم و به ماهواره اشون كه مثل هميشه دست بوس ما بود يك حالي بدم.آقا چشمتون روز بد نبينه همين كه خانوم فهميد چي شده،آنچنان سريع سر و ته مكالمه را هم آورد و گوشي را قطع كرد كه انگاري ما جذام داريم و الانه ايشون هم مبتلا ميشند.به قول خواهرم،اگر فردا تو دادگاه محكوم بشي اينها بالكل منكر رابطه ي خويشاوندي و قوم خويشي با تو ميشند.پيش خودم داشتم فكر ميكردم عاقبت كار ما چي ميشه.تصميم گرفتم بازجوئي فردا را در ذهنم بازسازي كنم.(اين قسمت را نميارم،چون آخرش منتهي به اين ميشد كه بازجو ميگه ما غلط كرديم،اصلا اشتباه شده،جون مادرت دست از سر كچل ما بردار).
اون روزmbc persia داشت فيلم The Wind That Shakes the Barley را پخش ميكرد و ما براي اينكه روحيه مون و قوي كنيم نشستيم يكبار ديگه اين فيلم و ديديم تا فردا با روحيه خوب پوزه ي بازجو را به خاك بماليم.
فكر كنم حدود سه چهار ساعت از اين جريان گذشته بود كه داداشي از مشهد زنگ زد.
-خوب بيدي؟
-نه بابا چه خوبي،چه خوشي.ديدي دادشت و كشتند،ديدي چه خاكي بر سرمون شد؟
-چي شده؟
-هيچي بابا گفتند فردا پاشو بيا دادگاه انقلاب
يهو ديدم ذليل مرده ي گور به گور شده پخي زد زير خنده.
-زهرمار كجاش خنده دارِ؟
جز جيگر زده اينقدر خنديد كه داشت خفه ميشد.از بين قهقه‌هاش اين حرفها را فهميدم كه تو كه تخم نداري غلط ميكني اين كارها را ميكني.
نگو حضرت آقا اونجا حوصله اش سر رفته و براي خنده با همكارهاش زنگ زدند اينور اونور.
ما هم كه ديديم اينطوريه سري زديم به جاده ي حاشا، كي گفته؟ كي ترسيده بود؟(بماند كه فكر كنم دو تا سكته ناقص زده بودم) و از اينجور حرفها به اضافه ي يك عالمه فحش و دري وري كه نثارش كردم.
نتيجه گيري اخلاقي:
آقا جون،اين استاد ما با همه ي نفهميش(چون فكر ميكرد خانومها از آقايون سرترند).يك بار سر كلاسش خطاب به جمع گفت:(و چون داشت يك عيب را ميگفت طرف حسابش ما نرينگان بوديم)كه آخه الاغها اين چه جور شوخي‌هاي كه با هم ميكنيد،فلاني اين درس و افتادي،رضا جون زنت سقط شد،اصغر آقا خونه‌ات را دزد زد.طرف را سكته ميديد بعد ميگيد داشتيم شوخي ميكردم.
بابا ايهاالناس تو را جون مادرتون از اين شوخيهاي خركي نكنيد بابا ما همون شوخيهاي ايلي،عشايري شما را به اينجور مزه پراكني‌ها ترجيح ميديم.اگر خداي نكرده من كه مثل دسته ي گل ميمونم ميفتادم ميمردم خوب بود؟در كوچه مون حجله ام را ميزدند خوب بود؟اونوقت كي ميخواست جواب نن جون ما رو بده؟ها؟

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

داستان احضار ما به دادگاه انقلاب

ما يك استاد تو دانشگاه داشتيم كه سن و سالي ازش گذشته بود. و به خاطر خالي بندي‌هاش و هيز بودنش شهره خاص و عام بود و اكثر آقايان به خاطر چپ بودنش با اونها سايه‌اش را با تير ميزدند.طرف اصلا انگار پسرها را جزو آدم حساب نميكرد مثلا خود من يكسري كه با بچه ها ايستاده بوديم تو سالن دانشكده و داشتيم گپ ميزديم و اين بابا داشت رد ميشد، به خاطر سن و سالش و اينكه به هر حال استادمونه يك سلامي حوالش كرديم. و ايشون راست راست اومد به جاي عليك كردن سلام ما،شروع كرد با دخترهاي گروه سلام و عليك كردن و ما را هاج و واج اونجا گذاشتن كه بابا بي انصاف من بودم كه بهت سلام كردم.

حالا اين استاد ما چه ربطي به احضار ما به دادگاه انقلاب داره،بعدن براتون ميگم.

دوشنبه اين هفته بود كه حدودهاي ساعت شش بعد از ظهر گوشي ما زنگ خورد و ما هم كه داشتيم پاي تي وي توسط امواج ماهواره مورد تهاجم فرهنگي قرار ميگرفتيم.بي توجه به شماره ي خفني كه داشت به ما زنگ ميزد گوشي را جواب داديم.


صداي ناشناس:آقاي فواد....


من:بله بفرمائيد


صداي ناشناس:شما فردا براي پاره اي از توضيحات تشريف مياريد دادگاه انقلاب.


من كه برق سه فاز از كله ام پريده بود با ترس و لرز گفتم:براي چي؟اتفاقي افتاده؟


صداي ناشناس:شما تشريف مياريد به اين آدرسي كه بهتون ميدم،توجيحتون ميكنند.


من دوباره:قربون آخه براي چي؟مشكل چيه؟


صداي ناشناس:من در جريان نيستم.من هم مامورم.فردا ساعت هشت صبح ميان به اين آدرس.قلم دم دستتون هست؟


من:سريع يك خودكار پيدا كردم و گفتم بفرمائيد


صداي نشاناس:خيابان حافظ،كوچه براتي،پ 158.ميريد پيش آقاي عليزاده.ياداشت كردي؟


من:بله،در خدمتتون هستيم. و تا اومدم چيزي ديگه اي را اضافه كنم و باز يارو را سوال پيچ بكنم طرف گوشي را قطع كرد.


دنيا بود كه رو سرم خراب شد و سيل افكار ناجور كه چه جوري من و پيدا كردند به سرم هجوم اورد.


خواهرم كه تو اتاق بود و فكر ميكرد كه يكي از شركتهاييه كه براشون رزومه ام را فرستادم تماس گرفته اومد بود بيرون كه بپرسه كي بود.كه با ديدن قيافه ي من خنده اش ميگيره كه چي شده، روح ديدي؟


من هم به صورت هذيان وار، زمزمه كنان ماوقع را بهش گفتم.


-چي؟


اين بار صدام برگشت و محكمتر گفتم كه بهم گفتند فردا بيا دادگاه انقلاب.


كره خر انگار داشتم باهاش شوخي ميكردم.چشمهاش برقي زد و با خنده گفت:چي ميگي؟كي بود؟چي گفت؟


-من چه بدونم كدوم خري بود؟شماره اش اجق وجق بود.و جريان مكالمه امون را براش گفتم.


گيس بريده ي آنتن نامردي نكرد و سريع پريد،رفت به مادرمون گفت.ننه جون ما هم كه تو اتاقش داشت روزنامه ميخوند.يك نگاهي از بالاي عينكش به ما انداخت و با همون زبون بي زبوني ده تا ليچار بارمون كرد.كه ديدي؟نگفتم بهت؟خوبت شد؟حالا هي برو اعلاميه پخش كن.هي برو بالا پشت بوم الله اكبر بگو.


ما هم براي اينكه از زير نگاه هاي سرزنش آميز مادرمون فرار كنيم و تمدد اعصابي بكنيم سريع پريديم تو اتاقمون و رفتيم لبه پنجره و سيگاري گرونديم.هر چي فكر ميكردم نميتونستم حدس بزنم كه چه جوري من و پيدا كردند. اگر استراق سمع كرده باشند و به تلفنمون گوش كرده باشند كه بايد به شماره ي خونه زنگ ميزدند. من از خط گوشيم كه با كسي كل كل نميكردم. وانگهي خط من كه سند نداره و به اسم خودم نيست.بعد فكرم اومد سمت اينترنت.ولي من كه نه تو وبلاگم يا بالاترين يا فيس بوك و زنديق ردي از خودم به جا نذاشته بودم.تو همين افكار بودم كه ديدم وروجك اومد اتاقمون.من هم براي تشريك مساعي.دغدغه هاي خودمون را با آبجي در ميان گذاشتيم كه به نظرت چه طوري ردمون را زدند؟ آخر تنها جائي كه به فكرمون رسيد همين اينترنت بود و از اونجائي كه من فقط تو همين وبلاگ و بالاترين با اسمم مينويسم گفتيم شايد يا از اينجا اطلاعاتمون درز كرده، يا شركت... كه ازش اينترنت ميگيريم و بر حسب اتفاق شماره ي موبايلم را هم داره دستي تو اين كار داره. و با هم همقسم شديم كه در صورتي كه كاشف به عمل اومد كه كار اين شركت باشه.كركره اونجا را بكشيم پايين.......
ادامه جريان را اگر مورد پسند دوستان واقع شد و وقت كردم بعدا برايتون مينويسم من كه خسته شدم از بس نوشتم و پاك كردم،ايشاءالله بقيه اش براي بعد.

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

شعار كليدي روز 13 آبان

دادن اين شعار،جلوي همه ي زد و بندهاي پنهاني غربيها با اين رژيم را ميگيره.

اوباما،اوباما.يا با اونا




















يا با ما

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

امواج سونامي دهه ي شصت نظام را غرق خواهد كرد

امروز خبري را در بالاترين خوندم كه بر اساس بررسي‌هاي گروه پژوهشي آسيبهاي اجتماعي دانشگاه شهيد بهشتي هزينه ازدواج در تهران حداقل 30 ميليون برآورد شده است.
بعد از خواندن اين خبر ياد حرف يكي از اساتيد دانشگاهمان افتادم كه ميگفت:بزرگترين چالش دولتهاي آينده برخورد با موجي است كه از اوايل دهه ي شصت اتفاق افتاد و طي آن رشد جمعيت بطور لجام گسيخته اي افزايش يافت.اين موج زاد و ولد كه بر اساس يكي از شكر خوردنهاي خميني(ايجاد ارتش بيست ميليوني) سياست گذاري شده و با دادن رانت(كوپن ارزاق)به خانواده ها تشويق شده بود، از همان ابتدا براي رژيم دردسر ساز شد. منجمله:
1_ كمبود امكانات تحصيلي منجر به دو و سه شيفته شدن مدارس شد.
2_براي همين نسل، دانشگاه آزاد تاسيس شد،تا با توجه به محدود بودن امكانات دولتي از تحصيل باز نمانند.
3_كمبود جا در پادگانها دولت را به سياست فروش خدمت سربازي تشويق كرد.
و حالا درست در زماني كه اين نسل به سن ازدواج رسيده، دولتي بر ايران حاكم است كه اكثريت مردم، آنرا ناشي از يك كودتا ميدانند.
دولتي تصدي امور را در دست دارد كه: به جاي ايجاد شغل و تنش زدائي با كشورهاي جهان و تشويق آنان به سرمايه گذاري، به دنبال ماجراجوئي و آتش زدن منابع ملت به پاي جاه طلبي هاي خود است.
دولتي حاكم است كه سياستهاي اقتصادي رئيس آن باعث شكستن كمر بانكها و بورس شده.
دولتي كه به جاي پاسخگويي درباره ي علت شهادت نداها، خواستار رسيدگي به قتل زني مصري ميشود.
به نظر ميرسد كه چشمان سردمداران حكومت، امواج غول پيكر اين سونامي را نميبينند و همين باعث غرق شدن آنها خواهد شد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

روز قدس تمام شد،فكري به حال نيويورك كنيد

روز ايران سبز(قدس سابق)يك تو دهني ديگر به كودتاچيان و حاميانشان بود.مردم با حضور خود نشان دادند كه از پيگيري مطالباتشان دست نكشيده اند و زندان،شكنجه و تجاوز،خللي در اراده آنها بوجود نياورده.سياست "النصر به الرعب" آقايان ديگر پاسخگو نيست.(في المثل به شعارها توجه كنيد:توپ،تانك،كهريزك ديگر اثر ندارد يا شكنجه،تجاوز ديگر اثر ندارد).حكومت در خيال خام خودش، اين فكر را پرورادنده بود كه، بعد از تقلب در انتخابات با سركوب و ايجاد فضاي وحشت ميتواند مردم را ساكت كند و بعد به تصدي امور بپردازد اما تمام اقدامات حكومت نتيجه عكس داد و باعث اتحاد مردم،انزجارشان از دولت و بي آبرويي و مشروعيت زدائي كامل رژيم در داخل و خارج كشور شد.
اكنون رئيس دولت كودتا قصد دارد كه به صحن سازمان ملل بياييد و به عنوان منتخب مردم ايران در آنجا به سخنراني بپردازد.قصد دارد كه در رسانه هاي آنجا طوري القاء كند كه همه چيز در مملكت گل و بلبل است.قطار دولت حركت خود را ميكند و وي بابت برخوردي كه با مخالفان توسط عوامل خودسر صورت گرفته متاسف است.همه چيز تمام شده.اكنون نوبت مذاكره است.دول غربي بايد با وي كه منتخب ملت است مذاكره كنند.
تنها شما،هموطناني كه در خارج از كشور(علي الخصوص در آمريكا و كانادا)هستيد،ميتوانيد رشته هاي بافته شده توسط اين اهريمن را پنبه كنيد.حضور شما در مقابل سازمان ملل مهمتر از هزاران تظاهرات مانند روز قدس است.شما نبايد بگذاريد اين قاتل به سادگي بيايد آنجا و خون شهدا و عزيزاني كه در مقابل كودتاي ننگينش به خيابان ها آمدند را پايمال كند و بعد برگردد جار بزند كه سفرش يك پيروزي ديگر براي ملت(خودش) بود.حضور پرشور شما عزيزان،در بر دارنده ي كمترين هزينه و بيشترين منفعت است.
حضور چندين ده هزار نفري شما ميتواند تمام دعاوي و خزعبلات اين نامرد را بي اثر كند.به تمام كساني كه ته دلشان براي مذاكره با اين آدمكش قيلي ويلي ميرود،بفهماند كه با كسي مذاكره ميكنند كه حتي از سوي مردم خودش پذيرفته نميشود.خواهش ميكنم كه بي تفاوت نباشيد(كما اينكه تاكنون نبوده ايد و آن را در روز 25 جولاي به اثبات رسانديد).نگوييد ديگران به جاي ما ميروند.هيچكس را به جاي ديگري در قبرش نميگذارند.براي ديني كه نسبت به نداها و سهرابها داريد برويد.به خاطر تسلا دادن به نوباوگاني كه در كهريزك مورد تجاوز قرار گرفتند برويد.
پي نوشت:
خواهش ميكنم لنگه كفش يا تخم مرغ گنديده را هم فراموش نكنيد با خود ببريد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

تبديل مسجد الجواد هفت‌تير به شكنجه‌گاه (گزارشي از مشاهدات امروزم)

مسجد الجواد هفت تير (مجمع فرهنگي الجواد) رو كرده بودند محل شكنجه ، پسرها رو با حالت اسير ميبردند و با لباس‌هاي پاره پاره و قرمزي روي بدنشون ميفرستادند بيرون.(حوالي ساعت 2.30)
واقعا شوكه آور بود...اي كاش دوربيني داشتم تا از اين وضعيت رقت بار فيلمي ميگرفتم.
يكي از اين پسرهاي جوون كه روي گردن خودش هم جاي خراش و قرمزي بود، جلوي مسجد جلوي هر بسيجي يا حتي مردم رو ميگرفت و ميپرسيد...« اينايي كه گرفتن رو آزاد ميكنن يا قراره با خودشون ببرن....؟» كم مونده بود با اون هيكل جلوي مردم بزنه زير گريه...دوستش رو گرفته بودند و برده‌بودند تو مسجد (يا بهتر بگم، جايگاه شكنجه....واقعا كه حرمت هيچي رو نگه نميدارند)
ما از ساعت 11.15 كه هفت تير بوديم راه افتاديم با جمعيت به سمت م وليعصر (با شعار دادن) تا به وليعصر رسيديم يه دسته از طرفدارهاي اونا و بسيجي‌ها از خ وليعصر (شايدم بلوار كشاورز) رسيده بودن به ميدون...اونجا درگيري شد...هل دادن و بعد هم گاز اشك‌آور و...
تا بيست دقيقه‌اي كه بعد از پناه بردن به كوچه و اطراف، خودمون رو جمع كرديم...ديديم يه دسته از سبزها دارن برميگردن سمت طرف هفت تير و نه انشگاه...ما هم دوباره با جمعيت رفتيم...طول راه هم همش شعار...ماشين‌ها هم همش بوق‌ق‌ق‌ق...
بعد كه رسيديم هفت تير...ديگه مردم «وايستادند» تو ميدون...فقط شعار ميدادند...حركت نميكردن...حداقل 40 دقيقه يا بيشتر مردم فقط تو هفت تير وايساده بودن و شعار ميدادن...نيروي انتظامي هم بود ولي فقط نگاه ميكرد...بعد از 40-دقيقه (شايدهم يه ساعت) بعضي گفتند بشينيم تو ميدون وقت نمازه...نماز بخونيم...زن و مرد...هنوز چند دقيقه از طرح نقشه‌ي نماز نگذشته بود كه يه يهو فقط ديدم فشار اومد و مردم شروع كردند به دويدن... من هم به اطراف و كوچه‌ها پناه بردم...
هفت تيري كه تا همين چند لحظه پيش جمعيت سبز توش موج ميزد...در عرض كمتر از 10-15 دقيقه تبديل شد به لانه‌ي بسيجي‌ها، گاردي‌ها و پر از موتور...
بعدا هم كه يهو «يه دود وحشتناك سياه و بلند» از يه طرف ميدون نمايان شد...معلوم نبود چي آتش زدن...من شنيدم گفتن لاستيك...ولي اون دودي كه من ديدم تنها از لاستيك بر نمي‌اومد...
خلاصه بيشتر از گاز اشك‌آور اون دود وحشتناك و سياه كه هفت تير رو گرفته بود همه رو اذيت ميكرد و تنفس رو مشكل...
بعد هم كه واقعه‌ي «مسجد الجواد» رو ديدم كه چه بلايي سر جووناي مردم مي‌اوردن...
بعد از اون هم كه در مترو...شعار ميدادند...(و بعد چون خود نمازگزاراي طرفدار اينها هم همون موقع از دانشگاه برگشته بودند و در ايستگاه‌هايي سوار ميشدند...در حالاتي درگيري لفظي پيش اومد)
بار اول واگن زنانه بودم (ايستگاه هفت تير) ...چيزي ديدم كه اصلا خوشم نيومد...يه پيرزن و دختر جوون (طرفدار خامنه‌اي) با يه پيرزن و دو تا دختر جوون (معترض) با هم درگيري لفظي شديد پيدا كردند و كار به فحش و فحش‌كشي كشيد..و در مرحله‌اي بسيار به درگيري فيزيكي نزديك شد..پيرزن معترض حرف بدي نميزد...اما پيرزن طرفدار خامنه‌اي و سه تا دختر(طرفدار و معترض) شديدا به هم هتاكي ميكردند...جوري كه من هم شرمم شد بغل دست اينها نشسته ام...چندين خانم هم بخاطر اين بددهني‌ها با قهر، واگن رو ترك كردند. ...چند تا دختر هم اومدن جلوي اون دو تا دختر معترض رو گرفتند، گفتند اين فحاشي‌ها ديگه چيه ...؟ مثلا ما ميگيمبا اونا فرق داره...اونا بد صحبت ميكنن...شما چرا بايد مثل اونها باشي؟
همه‌ي مردها جمع شده بودند ببينند واگن زن‌ها چه‌خبر شده و اين كولي‌بازيا سر چيه...
(گرچه خوب، اين جنبش، گزينشي نيست...مردم با خاستگاه‌هاي اجتماعي مختلفي توش شركت دارند)
در واگن بعدي كه در واگن مختلط بودم هم، بحث (البته محترمانه) در جريان بود .يكي از اين آقايان تازه از نماز برگشته با يه جوون معترض...پسره دست باد كرده‌ و باتوم خورده‌اش رو نشون ميداد و مرده هم ميگفت:چرا بايد مردم بريزن تو خيابون و بي‌قانوني كنن..؟
خوب اينها هم مجبورن جلوي بي ثباتي رو بگيرن... نه اينكه خوششون بياد...
راه‌هاي اعتراض بايد قانوني باشه...چرا بعد از انتخابات اين همه بي‌قانوني شد..اگه كانديداي شما برنده ميشد ما اين‌كارها رو ميكرديم خوب بود؟
كه من هم بهش گفتم اگه شما ميگيد ما بي‌قانوني كرديم، چرا آقاي خامنه‌اي يك هفته قبل از بررسي و اعلام نظر شوراي نگهبان (خلاف قانون اساسي) اومده گفته تقلب نشده وانتخابات درست بوده...(بعد كه برگشتم ديدم يه بسيجيه داره با موبايل ازم فيلم ميگيره! - واقعا چه كارهاي سخيفي ميكنن براي ترسوندن مردم)
در آخر هم تمام شعارهايي كه امروز شنيدم رو اينجا مينويسم: نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران- مردم ِ ما رو ميزنن، دم از فلسطين ميزنن - فلسطين كجايي..كهريزكو ببيني- مردم چرا نشستين...ايران شده فلسطين - بسيجي، اسرائيل پيوندتان مبارك - چه غزه،چه ايران مرگ بر ظالمان- بي‌غيرت...بي‌غيرت...بي‌غيرت (رو به بسيجي‌ها) - درود بر منتظري...سلام بر صانعي - منتظري زنده باد، صانعي پاينده باد- هاله‌ي نورُ ديده، تجاوزُ نديده - توپ،تانك،كهريزك ديگر اثر ندارد - كروبي دستگير بشه ايران قيامت ميشه- استقلال آزادي، جمهوري ايراني ( دروغگو و دولت كوتا و يا حسين و الله اكبر و مرگ بر ديكتاتور و اينا هم كه پايه‌هاي ثابت شعارند)

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

يك بار ديگه به آقا توهين كني دندونهاتو تو دهنت خرد ميكنم

جمعه افطار خونه ي يكي از اقوام(دختر عموم) دعوت داشتيم.و از اونجائي كه اين عموزاده ي ما از طرفدار پر و پا قرص گفتگوي تمدن ها است، دو سه تا از فك و فاميلهاي بسيجي‌مسلكمان را هم دعوت كرده بود.يكي از اونها رو قبلا شنيده بودم كه جزو ماموران گمنام نايب خود خوانده‌ي امام زمان است.و به خاطر موذي بودن و مشكوك زدنش هيچ وقت جلوش بحث هاي سياسي نميكرديم.
اما داستان ما درباره ي يكي ديگه از اين دايناسورها است.ما با ايشون رابطه چنداني نداشتيم و نداريم(شايد يكي از عللش هم اينه كه ساكن تهران نيست و خوشبختانه زياد جمالشان را زيارت نميكنيم).با اجازه يك فلاش بك بزنم. يادمه اولين بار كه موفق شديم با حضرت اجل يك گپي بزنيم زمان فاتحه ي زن عموم بود كه اين برادر هم اونجا تشريف داشتند.درست يك هفته از اعلام نتايج انتخابات گذشته بود و در بحبوحه‌ي تظاهرات ميليوني مردم...فكر كنم دقيقا يك روز قبل از سخنراني تاريخي رهبرشون مبني سركوب مردم بود.
يك سر از مسجد اومدم بيرون تا يك هوايي تازه كنم و سيگاري بچاقيم كه ديدم يكي از پسر عموهام كه از اون طرفدارهاي سر سخت موسويه، داره با پسر طرف مناظره ميكنه.حامد خان(عمو زاده ي عزيزم) تا مارو ديد داد زد فواد يك دقيقه بيا اينجا.ما هم كه سرمون درد ميكنه براي اين جور مجادله‌ها، نداي آمده را لبيك گفتيم و به جمعشان پيوستيم.آقا زاده هم كه ديد تيم ما دو نفره شده، اونم همزمان يك يار كشيد و اَبَوي خودش رو به مناظره دعوت كرد...موضوع مناظره هم اين بود كه تو انتخابات تقلب شده يا نه؟ هنوز ب بسم الله را نگفته بوديم كه ديديم طرف حكم را صادر كرد و گفت: معلومه كه در انتخابات تقلب نشده و اينها از اين كه تو انتخابات باختند داره كونشون ميسوزه و جنجال درست ميكنند(نقل به مضمون).من كه تازه از شوك ادبيات به كار رفته توسط حضرت آقا در اومده بودم پرسيدم:
ميشه بگيد دليلتون براي اين حرف چيه؟
گفتش:«معلومه! اين همه جار و جنجال راه انداختن ولي يك مدرك نشون ندادند.اگر يك مدرك داشتند الان تو بوق و كرنا كرده بودنش و توسط واسطه هاشون به دست رسانه ها اجنبي داده بودند تا اون به كره مريخ هم ببرند!!!»
گفتم اگه تقلب نشده بود:
يك- چه دليلي داشت كه با اين عجله آرا را وقتي همه خواب بودند اعلام كنند؟چرا بايد جلوي وزارت كشور را با بلوكهاي سيماني و يك عالمه نيروي گارد محاصره كنند؟با پايان انتخابات(يك ساعت بعد از پايان راي گيري) خبرگذاري فارس پيروزي احمدي نژاد را با بيست و خورده اي ميليون اعلام كنه و در همان زمان(يك شب) اراذلشان در خيابان عباس آباد شيريني پخش ميكردند و عربده بيست و چهار ميليون راي ميكشيدند؟با چه معجزه اي در 40 درصد اوليه آرا يك راي باطله هم وجود نداشت؟چرا فاصله ي احمدي نژاد با نفر دوم هميشه از يك نمودار خطي ثابت تبعيت ميكرد در صورتي كه همه ما ميدونيم آراي مردم هر بخش از ايران با بخش ديگر فرق ميكنه.چطور شده كه موسوي در شهر و استان خودش شبستر و آذربايجان از احمدي نژاد كمتر راي آورده در صورتي كه ميدونيم حتي در دوم خرداد ناطق در مازندران بر خلاف كل ايران رايش از خاتمي بيشتر بود؟
حامد هم به كمكم اومد و گفت: از اين حرفها گذشته خدا وكيلي كروبي سيصد هزار تا راي آورده؟ بابا تو لرستان كه به اين راي ميدادند...براي مجلس ششم تو خود تهران راي اش از اين حرفها خيلي بيشتر بود.
طرف كه ديده بود داره قافيه را ميبازه زد تو حاشيه...«كي گفته جلوي وزارت كشور را مسدود كردند؟ كي شيريني ميداد؟همش شايعه است»
يهو من و حامد داد زديم ما خودمون اونجا بوديم با موتور رفته بوديم ببينيم چه خبره.
گفت: « اگر هم بسته بودند بخاطر اين بود كه موسوي و طرفدارهاش قصد حمله به اونجا را داشتند و ميخواستند در آراي مردم دست كاري كنند!!!!در ضمن اين كه ميگي چرا تركها يا لرها به همشهري‌هاشون راي ندادند... بَده كه مردم اومدند ملي راي دادند و نخواستند قومي و قبيله اي راي بدن؟ در ضمن اگه واقعا شكايتي دارند ميتونند از طريق مرجع قانوني مطرح كنند.»
بهش گفتم،وقتي قاضي شرط عدل را رعايت نكنه، تظلم خواهي را بايد پيشش برد؟
وقتي آقاي خامنه ائي قبل از تاييد احمدي نژاد توسط شوراي نگهبان، مهر تاييد بر انتخابات زده ديگه بردن شكايت پيش مراجع قانوني كه شما ميگي و خودشان يك پاي تقلب هستند موضوعيت خودش را از دست ميده.
بهش گفتم:ببين برادر، احمدي نژاد و اين قبيل آدمها كه مورد وثوق حكومتند هميشه يك راي ثابتي را در سبد خودشان دارند.يعني يكسري افراد كه راي دادن را فرض ميدانند و هميشه راي ميدند، چون وظيفه است.اما چطور شده قشري كه در انتخاباتهاي قبلي جزو آراي خاموش بودند و اين دفعه اومدند كه مثل دوم خرداد و فراتر از آن جلوي يك پديده را بگيرند و به اصطلاح راي اولي هستند رايشان را در جيب احمدي نژاد ميبينند؟
برادر خود من،خواهر من،حامد،خواهرش،مادرش و خيلي هاي ديگه...
مسلمه كه اين حماسه چهل ميليوني را همينها آفريدند و همين دارندگان آراي خاموش هستند كه ميگويند تقلب شده.
گفت:« براي من آراي خاموش و روشن نكن .مردم ديدند احمدي نژاد داره كار ميكنه و يقه دزدها را ميگيره اومدند بهش راي دادند.»
ديدم نه بابا اگه ميخ تو سنگ بره،تو مغز اينها هم منطق ميره.(البته اين بحث خيلي طولاني تر بود ولي ديگه روده درازي نميكنم و بر ميگردم به جمعه همين هفته).ما تازه از سر سفره افطار پا شديم و داشتيم با دادشمون اختلاط ميكرديم كه ديدم يكي از پشت سرمون داره ميگه "ديدي كه اونهائي كه براشون سينه ات را چاك ميدادي گوه‌خور نامه امضا كردند"با تعجب برگشتم ديدم بله خود نره خرشه.(به خودم گفتم عجب بدبختي داريم ها.مار از پونه بدش مياد در خونه اش سبز ميشه)
گفتم:« آره خوب،گاليله هم از اين شكر نامه‌ها امضا كرده بود.كه چي؟هركس ديگه اي هم جاي اونها بود و اين بلايا سرش مي اومد همين حرفها را ميزد.»
فكر كنم زدم به خال، چون ديدم جوش اورد و گفت:« اگه نميتونند سر حرفشون بمونند غلط ميكنند مبارزه ميكنند.زمان شاه دست و پاي مبارزين را قطع ميكردند ولي هيچ كدوم نگفتند گي خورديم،گي خورديم»
لبخند استهزاء آميزي زدم و محلش ندادم.
خواهرم شنيده بود كه طرف لباس شخصيه و از اونهائيه كه تو سركوب مردم شركت ميكنه به همين دليل و تجربه بحث قبليم، سعي كردم اصلا باهاش حرف نزنم.مهموني داشت به خوبي و خوشي پيش ميرفت كه حامد اينها با خانواده اش رسيدند.اين حامد اصولا بچه كله خرابيه.(مثلا تو تظاهرات يهو جو ميگيردش و نقش ليدري پيدا ميكنه و ميبيني داره به مردم خط ميده چه شعاري بدند).
اين عمو هم كه ديد با ما نميتونه كل كل كنه از ما كشيد بيرون و رفت چسبيد به حامد.از اول مهموني هي به هم تيكه مينداختند.بعد از شام،من رو مبل لميده بودم و داشتم سعي ميكردم نفس جا بياد كه ديدم اون ور سالن صداي خنده ي دخترها مياد و شلوغ شده.ما هم تو عوالم خودمون بوديم كه حامد اومد نشست بغل ما.ازش پرسيدم چه خبر بود گفت هيچي داشتم اداي خامنه اي را در ميوردم.
گفتم كدوم قسمتش رو؟
تا داشت يك تيكه اش را براي ما مي امد(جسم ناقصي دارم،عقل عليلي دارم و..)و من و داداشم تازه غرق خنده شده بوديم ديدم بلدوزر داره با مشتهاي گره كرده مياد طرف ما،كارد بهش ميزدي خونش در نمي آمد.من سريع دوزاريم افتاد داستان از چه قراره و جلوي خنده ي خودم رو گرفتم.به حامد هم يك اشاره كردم كه حواسش باشه...
يارو اومد درست جلوي صورت حامد ايستاد و با مشت گره كرده گفت:
«يكبار ديگه به آقا توهين كني با همين مشت ميزنم دندونهات رو تو دهنت خرد ميكنم...برام هم فرقي نداره كه كجا هستيم يا كي هست و كي نيست.تو كه خودت خوب منو ميشناسي.. چماق دارم،چاقو كشم.. حواست باشه.»
«نمكدون! يكبار ديگه ببينم اين مسخره بازي ها را دربياري،فقط خودت ميدوني ومن»
همه هاج و واج داشتند اين صحنه را ميديدند.طفلي حامد براي اينكه جمع بهم نخوره هيچي نميگفت.فقط ميگفت باشه،باشه.
یکی از عموهام هم نامردي نكرد،نگذاشت طرف دو قدم دور بشه.. سريع گفت« نترس حامد جان، دندون ساز آشنا دارم»

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

روز قدس فراموش نشه

امروز اکثر اعلامیه هایی که توسط من و خواهرم تهیه شده بود را رفتم پخش کردم.راسیتش خیلی دوست داشتم از اعلامیه هایی که پخش کردم عکسی تهیه کنم و در دنیای مجازی قرار بدم ولی خیلی ریسکی بود و ترس برم داشت.بیشتر اعلامیه ها را به ماشینها(علی الخصوص تاکسی ها،ون ها و ماشینهای که آرم آژانس داشتند) الصاق کردم یا در خونه ها و مغازه ها انداختم و یک تعدادی را مستیقما به رهگذرها و مردمی که رد میشدند دادم.برخوردهای جالبی اتفاق افتاد که مبین این نکته بود،مردم هنوز فراموش نکردند و پشت سر جنبش و رهبران آن هستند.مثلا آقای که همراه با خانواده اش دم عابر بانکی ایستاده بود وقتی اعلامیه را دادم دستش و گفتم روز قدس فراموش نشه با لبخندی که سرشار از امید بود گفت حتما.یا آن دیگری که دستش را به علامت پیروزی بالا آورد و فریادش(دنیا و آزادی) هنوز تو گوشم داره زنگ میزنه(با فریادش پشمهام فر خورد،پیش خودم گفتم چه غلطی کردم به این یکی دادم،الانه که بیان بگیرنم).من که دلم خیلی روشنه،علی رغم تمام تهدیدها مردم دیگر ساکت نخواهند نشست.

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

اتاق فكر راهپيمايي روز قدس


دوتا مسئله‌ي خيلي مهم ذهنم رو مشغول كرده كه با شما در ميون ميذارم.اگر تهران هستيد و قصد شركت در راهپيمايي رو داريد/ يا در مورد اين راهپيمايي اطلاع رساني ميكنيد، دو دقيقه از وقت خود را بگذاريد و اين متن رو بخونيد
در كنار مسئله‌ي اطلاع‌رساني در مورد 27 شهريور، چيزي كه بنظرم بايد حتما روش كار بشه، مسئله‌ي استراتژيه...
ببينيد چند تا احتمال هست، كه ما بهيچ ‌طريق نبايد بدون درنظر گرفتن اونها، دقيقه‌ي نود، ابتكار عمل رو بدست كودتاچيان بديم :اولا يه استدلال منطقي كه از يكي شنيدم (و به خبر كيهان مبني بر امامت هاشمي در اين روز هم اشاره داشت) اين بود كه استراتژي اينا اينه كه اول بگن هاشمي مياد، بعد اومدن هاشمي رو لغو كنن كه مردم دلسرد بشن و فكر كنن كه برنامه بهم خورده...مسئله‌اي كه هست اينه كه تو اطلاع‌رساني در مورد «تظاهرات اين روز»نبايد زياد رو اومدن هاشمي مانور داد، كه بايد كلا تظاهرات توي روز قدس، روز 27 شهريور مانور داد...كه خوشبختانه مشاهدات من هم تابحال در همين راستا بوده.
مسئله‌ي خيلي خيلي خيلي مهمتر، كه هرچقدر بگم مهمه باز هم كمه...مسئله‌ي «فيلم گرفتن» بطور جامع، تو اين روزه...ابتدا به ساكن اينكه، بعد از برخوردهاي شديدي كه با فيلم گيريهاي موبايل توسط مردم شد، كه نه تنها مردم رو ميزدن و دستگاهشون رو ميشكوندن، كه دستگيرشون هم ميكردن...عده‌ي كثيري از مردم، رو وادار كرد كه ديگه ريسك فيلم گرفتن رو نكنن...مگر اينكه شرايط بسيار بسيار مناسب باشه ...از طرفي هر موقع كه تظاهراتي ميشه پرس تي وي، فيلمهايي با كيفيت خوب (كه گوياي تمام حقيقت نيست ولي در عين حال تجمع شايد چند ده نفره‌اي رو مضمون گزارشات تصويري خودش ميكنه) به جهان مخابره ميكنه و اكثر خبرگزاريهاي خارجي هم از همين منبع ، براي گزارش استفاده ميكنن. مگر اينكه در شرايطي، يه آدم شيرپاك خورده‌اي از مردم تونسته باشه يه تصوير واضح از اون روز بگيره.
روز چهلم شهدا، شايد خيلي از شما تصوير اون جووني رو كه نيروي انتظامي كتكش ميزد و بعد هم گويا به سمتش تيراندازي كرد، رو بخاطر داريد...تقريبا تمام كانالهاي خبري خارجي كه من ميديدم اين تصوير رو براي متن خبر اون روز نشون دادند...چون هم تصوير با كيفيت بود و هم از داخل يه ساختمون، كل ماجرا واضح گرفته شده بود كه چطوري بچه‌هاي با دست خالي رو كتك ميزنن و حتي از شليك هم ابا ندارند.
اين دقيقا، اون چيزي است كه از الان بايد فكرش رو بكنيم...كه اين مسئله،اگر قادر به انجامش باشيم، حتي از تو خيابون اومدن هم بر ما واجب‌تره. تمام كساني كه در ساختمانهاي مسكوني مسيرهاي راهپيمايي قرار دارند (يا كساني كه دسترسي به رفتن به داخل اين ساختمانها رو دارند) بايد از الان فكري به حال پوشش تصويري بكنن...فيلم‌برداري از داخل ساختمان (با رعايت احتياط لازم)، نه تنها هيچ ريسكي رو متوجه فرد نميكنه، بلكه هم، ميزان واقعي جمعيت رو نشون ميده و هم ميتونه شكارگر لحظه‌هاي ناب باشه
جدا از عكس/فيلم برداري از داخل ساختمون‌ها...حتي در خود خيابان...راه براي فيلم‌گرفتن ِ بي هزينه مثل راههاي رسيدن به خدا زياده!
مكررا از تمام كساني كه دوربينهاي عكاسي/فيلم برداري حرفه‌اي، نيمه‌حرفه‌اي يا آماتور دارند...خواهش ميكنم، تنها به مجرد اينكه با هرنوع تصويربرداري برخورد ميشه دست از ثبت كردن تصاوير نكشند...ضمن رعايت احتياط، صدها را براي «مخفي كردن خود» يا «دستگاه» وجود داره...ديگه بيعرضه‌تر از پاپاراتزي‌هاي خارجي نيستيم كه براي گرفتن يه عكس از فلان بازيگر، صد جور دوربينشون رو پنهان ميكنن و به هزار هيئت خودشون رو در ميارن..
ساده‌ترين راه اينكه موبايل را لاي يك روزنامه گذاشت و يك سوراخ براي روزنه‌ي لنز درست كرد كه با خيال راحت بتوان فيلم گرفت
يا اينكه بدنه‌ي دستگاه، رو لاي پارچه‌اي پنهان كرد، جوري كه فقط روزنه‌اي به اندازه‌ي لنز گشوده باشه و هزاران راه خلاقه ديگر، كه طريق مكاشفات فردي براي هممون بازه.
بقيه رو هم از نتايج مكاشفات و نظراتتون بي‌بهره نذاريد.
پي‌نوشت : ايده‌ي ِ اعلاميه‌هايي كه در تصوير بالا مشاهده ميكنيد متعلق به اين دوستمون هست كه من هم پس از خواندن حركت جالب ايشون، به سهم خود، با چاپ و پخش مقداري، قدمي در اين اطلاع‌رساني برداشتم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

مشاهدات امروزم از تجمع بهارستان

امروز 14 تير 88 ، قرار بود تجمعي در اعتراض به مراسم تحليف احمدي نژاد برگزار شه..
ساعت 8.30 وقتي وارد مترو شديم ، بلندگو اعلام كرد كه : مسافرين گرامي توجه فرمايد ، قطار در ايستگاه هاي "ملت و بهارستان" توقف نخواهد داشت..
پس گفتيم بذار ايستگاه دروازه شمرون پياده بشيم و از اونجا به سمت بهارستان و مجلس بريم..ساعت 8.45 دقيقه بود
از مترو (ايستگاه دروازه شمرون) كه پياده شديم ، امنيتي بودن فضا موج ميزد...نيرو...نيرو..نيرو..
راه افتاديم طرف بهارستان...افراد اندك و شايد تك و توك بودند...ولي وجود وافر لباس شخصي ها ، با آن تيپ هاي كذايي بسيار جلب نظر ميكرد.. (از خود در مترو). و اين مسئله در تمام طول راه ِ رسيدن به مجلس قابل مشاهده بود.. ضمن اينكه خيابون هاي منتهي به بهارستان رو بسته بودند و اجازه نميدادند ماشين يا موتور (البته به جز موتوراي خودشون) رد بشند و نه حتي تاكسي ها...پس در تمام طول راه فقط با پاي پياده ميتونستي بياي و كل پياده روها هم پر بود از لباس شخصي .
دقيقا نزديك هاي 9 بود كه رسيديم مجلس ، ولي يه جورايي با سَرخوردگي ديديم كه مردمي نيومدن (البته يادمون رفته بود كه ما ايرانيا هميشه يه نيم ساعتي عقبيم سر قرار ها...بعدا كه بهارستان رو رو به بالا - بطرف سعدي- ادامه داديم دوزاريمون افتاد!)
خلاصه اينكه ، تا جايي كه من ديدم مردم هي طول اين خيابون بهارستان رو ميرفتن بالا و پايين (عده اي نيز شايد جاهاي ديگر پخش شدند كه من نميدانم ، ولي انقدر نيرو و موتور سوار و لباس شخصي و گارد زياد ِ زياد ِ زياد ِ زياد بود و فضا سخت امنيتي، كه فرصت عمل رو از همه گرفته بودند..
در طول يكي از اين پياده رَوي ها (ساعت 10-10.30) ، نزديك ايستگاه اتوبوس ، چند انگشتي به نشانه ي "V" بالا بود و مردم كنارايستگاه اتوبوس توقف كرده بوند...من هم رفتم كنارشون وايسادم..خانمي مقواي بزرگي را بلند كرده بود كه بزرگ روش نوشته بود
«شاه هم ، دير صداي مردم را شنيد»
اين در حالي بود كه تمام نيروها درست روبروي آنها در خيابان بودند...هم لباس شخصي هم نظامي...وحشتناك تر، لباس شخصي هايي بودند كه بين جمعيت بُر خورده بودند ونيم قدم به نيك قدم وسط جمعيت بودند...(ولي به النسبه متمايز بخاطر تيپ ها)
مردم بيچاره هم( با اينكه اكثر قريب به اتفاق براي تظاهرات آمده بودند) ولي با وجود آن اراذل مسلح (و نسبت نا متوازن مردم عادي و نيروها) جرات نميكردند در كنار اين جمعيت (20-30 نفري) توقف كنند.
حتي صدايي هم از خود اين جمعيت متجمع در نميامد..
خلاصه من رفتم كنارشان وايسادم...دو نفر از اين لباس شخصي ها (يكيشان ريش نداشت ، كلاه لبه دار معمولي پوشيده بود، موهاي قهوه اي + عينك آفتابي) درست اومد روبروي آن خانم...هي مردم ِ كنارش رو ميپاييد و نگاه ميكرد ولي حركتي نميكرد و مثل باقي مردم ايستاده بود...يهو تنها در يك ثانيه ، به زن حمله ور شد ، مقوا رو پاره كرد و مچ زن را گرفت و دنبال خود رو زمين كشيد (زن نزديك 40)...مردم تا از اين حركت ناگهاني بخودشون اومدن و هو كردند و فحش دادن و خواستن زن رو آزاد كنن..گاز فلفل زد..و بقيه ي لباس شخصي ها هم به كمكش اومدن با باتوم و موتور سيكلت هاشون...ديگه نفهميدم زن دستگير شد يا نه.
براي من جالبه كه اينها از كوچكترين جنبنده اي هم فيلم ميگرفتند...حتي از كتك زدن هاي خودشان.(حداقل خوبيش اينه كه براي تاريخ ، جنايت هاي خود را مستند ميكنند)
در واقعه اي ديگر... (من نديدم چه اتفاقي افتاد ولي صداي هو كردن مردم را شنيدم...وقتي نزديك ماجرا شدم يك لباس شخصي ، كه اتفاقا آدم بسيار چاقي هم بود روي موتور سيكلت در پياده رو و با موتور گاز ميداد و در جواب هوي مردم بلند فرياد كرد :« زهرر ررر ررر مارررر! بريد گمشيد..» در حاليكه با باتوم خود به مردم ميزد ،( درست در كنار آن يكي از همكارانش مشغول فيلم برداري بود...) با كمال تعجب ديدم در حاليكه داره به مردم ميزنه ميگه : ماسكاتون رو در بياريد ببينم...يالا ماسكاتون رو در بياريد..! ماسك ها...!
تو اين مدت خيلي چيزا ديده بودم ولي چنين چيزي كه مردم رو بزنن كه ماسك هاتون رو برداريد...؟!
(جالبه ...يه بار شنيدم سازگارا ميگه :« خوب هوا هم آلوده است...بهانه و دليل براي ماسك زدن هست»...بابا ، دليل چيه..؟ يك بي قانوني اي اينجاهست كه بيا و ببين)
در مورد حضور نيروها كه " وووحشتناك زياد" . يك مدرسه ي پسرانه ي "علميه" نامي آنجا بود (نميدونم راهنمايي يا دبيرستان) درش كمي باز بود...ديدم چند نيرو ازش بيرون اومد...تو رو كه نگاه كردم شگفت زده شدم : حتي از مدرسه هم براي مقر نيروهاشون استفاده كرده بودن!..كل حياط مدرسه نيرو و موتورسيكلت هاي رديف شده بود.

نتيجه گيري ها ي آخر : مردم حضور داشتند...اما نيرو ها ، جلوي هر نوع تحركي (وايسادن يا "V"دادن و غيره... رو گرفته بودن...شعاردادن كه جاي خود دارد..)
يه چيزي كه اين مدت خيلي دارم ميبينم و ديدم اينه كه : پيش از اين ، حتي لباس شخصي هاشون هم ، مبناي حركت ِ خود را ، كنش ِ (به زعم اونها ) خطاي يك شهرند ميذاشتند...و در نتيجه دستگيرش ميكردن يا كتكش ميزدن...الان وضعيتي است كه بنظرم حتي نام "قانون جنگل" بي مسمي است...هيچ قانون و فرمولي وجود ندارد كه بتوان واكنش ِ اينان را در آن قالب تعريف كرد... الان يك آدم هاي هاري در خيابون ريختند كه من حتي به لحاظ امنيتي ماسك هم جرات نميكنم بزنم...چون بي هيچ منطقي ، (هيچ مبالغه اي در اين حرفم نيست)....دقيقا بي هيچ منطقي ، كافيست يكي از اين ها از قيافه ي تو خوشش نياد...نه..اصلا عشقش بكشه يكي رو كتك بزنه ...اينكار رو ميكنه و به هيچ كس هم پاسخگو نيست. هر بچه اي را مسلح كرده اند..شوكر ، باتوم ، گاز فلفل و..جزو وسايل مشتركشان است و هيچ نظارتي هم ب اينان نيست. يعني بي قانوني تمام.
يك باغ وحشي شده كه با هيچ منطقي نميشه تفسيرش كرد.
يك نكته ي ديگه اي كه امروز متوجه شدم ، اين بود كه تمام كارهاي روزانه (از بازار تا اداره ها) كه امروز در آن منطقه بود به كل مختل شد و خيلي از كارهايي كه به او ناحيه وابسته بود خوابيد...[راستي يكي از اين پاسا‍ژها رو در آن منطقه ، كركره اش را پايين كشيدند ومردم رو بيرون كردند..و سربازهاي انتظامي رو درپاسا‍ژ جا دادن (چرا ؟! نميدونم) ]
بهارستان البته پيش از اين امتحان خود را پس داده بود...جايي نبوده كه به مردم فرصت و مجال اعتراض بدون سركوب رو بدهد...اما ما مردم كه همه چي و همه جا رو امتحان كرديم...بنظرم اگه فرصتي ميشد كه مردم (بالاجماع) بروند در بازار..عالي ميشد...حداقل كاربردش اينه كه با حضور اون همه مردم و نيروهاي امنيتي و نظامي و ماشين و موتور سيكلت ، كار بازار مختل ميشد!...هيچ احتياجي هم به شعار دادن يا واسادن (و تجمع ) نيست...همون حضور ِ تنها ، خودش جواب ميده!

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

شعري سبز براي موج سبز

همه جا درد.همه جا غم.
همه جا استخوانٍ لايِ زخم،ماتم.
همه جا مرگ.همه جا ختم.
مادري در جستجوي فرزند.
همه غمگين.همه خسته.
دست و پاها در زندان شكسته.
شبها سياه.شبها تاريك.
دريغ از ذره اي نور اميد.
اما
بي ذره ائي ترديد.ميرويم در پي اميد
با موج سبز و عشق.
ميسازيم وطني چو بهشت.

سخراني تاريخي محسن كديور در رد نظريه ولايت فقيه

بخشي از سخنان ايشان در اين سخنراني كه به صورت مكتوب در آورده ام:
كسي بر ما ولايت ندارد،ما مهجور نيستيم كه قيم بخواهيم.دقيقا معناي ولايت فقيه،نوشته اند در كتب فقه اي همين آقايان،كه مانند ولايت پدر بر طفل صغير است.كه مانند ولايت بر افراد مجنون است،كه نميتوانند امور خود را اداره كنند.ميپندارند كه مردم در حوزه عمومي مهجورند،رشيد نيستند،مصلحت خود را نميتوانند تشخيص دهند.بايد كسي باشد كه به جاي آنها تصمم بگيرد تا گول شيطان را نخورند.
ميگويند ما مصلحت شما را بهتر از شما تشخيص ميدهيم.ما تشخيص داديم موسوي رئيس جمهورمون باشد،ميگويند:غلط كرديد.
تشخيص درست اين است كه احمدي نژاد رئيس جمهور شما باشد.
مي گوييم كه مخالفيم،ميگوند:غلط كرديد كه مخالفيد،گلوله نصيبتان ميكنيم.
بازيي كه در ايران شروع شده است، دقيقا اين است كه در حوزه ي عمومي چه كسي حرف آخر را ميزند؟
مردم ميگويند:ما
رهبر ميگويد:من
دقيقا الان فقيه سالاري با مردم سالاري با هم متعارض شده است.ولايت فقيه يعني،همگان بايد از ولي فقيه اطاعت كنند.
مردم سالاري،دموكراسي يعني اينكه;همگان از جمله فقه ها بايد از اراده اكثريت تبعيت كنند.
در دهه ي اول انقلاب اين مسئله اتفاق نيفتاد،چون هيچوقت اكثريت مردم با رهبري جامعه زاويه نداشتند!!!!!!!!!
الان اتفاق افتاده است.تعارضي كه در قانون اساسي بوده است.خودش را نشان داده است.بايد بين اينها يكي را انتخاب كرد.كسي از جانب خدا نصب نشده است.افراد متشرع بايد اين مسئله را نزد خود حل كنند.امروز بزرگترين مراجع تلقيد،منتقد اين حكومت هستند.
بزرگترين علماي دين منتقد اين حكومت هستند.با كدام زبان بزرگ اعلم مراجع شيعه بايد بگويد اين حكومت نامشروع است.
كسي كه شرايط عدالت،تدبير و برخورداري از راي اكثريت را از دست بدهد،حكومتش نامشروع است.نيازي به عزل ندارد،منعزل است.
اين سخن ديني است براي كساني كه به دنبال حجتهاي ديني ميگردند.اگر هم با روابط حقوق بشر بخواهيم دنبال بكنيم،همه ضوابط حقوق بشر زير پا گذاشته شده است.
حاصلش اين كه ما امروز در مقابل حكومتي قرار گرفته ايم كه از زور عريان دارد عليه مردم خود استفاده ميكند.و اين مردم بي دفاع
ميگويند:ما صرفا ميخواهيم به آن چيزي كه در قانونمان نوشته شده است عمل كنيم و چيز بيشتري نميخواهيم.
لذا ما نه قائل هستيم كه كسي از جانب خدا منصوب شده است.و نه معتقديم كه كسي بر ما ولايت دارد.و نه معتقديم ولايت مطلقه دارد.
معناي ولايت مطلقه ميدانيد يعني چي؟
يعني آن چيزي كه همه قدرت،اعم از قدرت قانون گذاري،قدرت قضاوت،قدرت اجرائي،قدرت مسلح،قدرت تبليغاتي راديو و تلوزيون همه در دست يكنفر باشد.
بسيار خوب الان همه در دست يكنفر است.آيا مسئوليت را قبول ميكنيد؟
آنچيزي كه ما الان با آن مواجه هستيم،مجلسي است كه نميتواند از جانب خود تصميم بگيرد زيرا توسط شوراي نگهبان،مهره چيني شده است.
قوه ي قضائيه است كه انگار تاكنون خواب بوده است.
آيا قضات ما استقلال دارند؟
من دقيقا به ياد دارم در زمان قبل از انقلاب،هر زمان كه پرونده ي سياسي تشكيل ميشد،قضات شريف دادگستري آن زمان زير بار اوامر علي حضرت همايوني نميرفتند.شاه مجبور ميشد براي محاكمه مصدق و بازرگان محاكمه نظامي تشكيل بدهد.ميدانيد اين سخن يعني چي؟يعني دادگستري شاه سالم بود.
دادگاه نظامي بر عليه مصدق حكم كرد.دادگاه نظامي بازرگان را محكوم كرد.طالقاني را محكوم كرد.نه دادگاه عادي.
و امروز ما ميبينيم كه نيازي به دادگاه نظامي ندارند.دادگاه عادي مثل آب خوردن،بلافاصله حكم صادر ميكند.در بسياري از اين دادگاه ها با يك تلفن حكم صادر شده است.قاضي تصميم نميگيرد.رئيس قوه قضايه نوعا فردي تشريفاتي است.كارها جاي ديگري تعين و تكليف ميشوند.و لذا است كه ميبينيم،كجا دنيا سراغ داريد كه بدون حضور وكيل،محاكمه انجام بشود.فرد محكوم،فرد متهم 45 روز از دنياي خارج بيخبر باشد.بعد در دادگاه شركت بكند و مجبورش كنند كه اعتراف كند.اين اعترافات چه ارزشي دارد.كدام مجمعي ميتواند به اين اعترافات،اعتبار بنهد.صرفا ميخواهند قبل از مراسم تحليف،قصه هايي كه سر هم كرده اند به مردم تحويل دهند.
اين كيفر خواستي كه صادر شده است سند بسيار مهمي است براي سقوط جمهوري اسلامي است.اين به سر مقاله روزنامه كيهان شباهت بيشتري دارد تا يك كيفر خواست حقوقي.تنها چيزي كه در آن يافت نميشود،مسائل حقوقي است.
جالب اينجا است كه اكثر اين كيفر خواست،قبل از اين به عنوان برنامه انقلاب مخملي در خبرگزاري فارس و در روزنامه كيهان منتشر شده و من شخصا آنرا خوانده بودم.
اين اسمش كيفر خواست نيست.سر و ته ندارد.هيچكدام از مسائل مشخص نيست.
آيا اگر كسي خواست.اينرا من با وضوح و شفافيت ذكر ميكنم،در جمهوري اسلامي كوشش براي استقرار دموكراسي جرم محسوب ميشود.تمام اين عزيزاني كه از سران اصلاحات كه الان در زندان هستند.هيچ جرمي ندارند جز،كار تشكيلاتي براي استقرار دمكراسي در ايران.مگر ميتوان پارلمان داشت و حزب نداشت؟!
مگر ميتوان حزب داشت و براي رسيدن به قدرت از طرق قانوني و مسالمت آميز استفاده نكرد؟!
اسم اينكار را گذاشتند انقلاب مخملي.اگر من آمدم در يك حزب كار تشكيلاتي كردم،كه قدرت را به شكل قانوني به دست بگيرم.
ميگويند:نگفتيم اينها ميخواهند قدرت را به شكل نرم از ما بگيرند.من به وضوح ميگويم كه بلي ما ميخواهيم قدرت را به شكل قانوني از شما بگيريم.اين مردم ايرانند كه ميخواهند قدرت را از شما پس بگيرند.تمام علماي علم سيايت مطابق اين كيفر خواست،عين جرمند.بحث transition to democracy(انتقال جامعه به سوي دموكراسي)امروز زنده ترين بخش علوم سياسي و جامعه شناسي سياسي است.
مطابق نظر اين افراد جاهل و بيسوادي كه امروز بر وطن ما حكومت ميكنند.اينها اسمش انقلاب مخملي است.در اين صورت همه دپارتمانهاي علوم سياسي در جهان بايد تعطيل شوند.در ايران ما نيازي نداريم چون اينها جاسوسي است،اين عين جاسوسي است.اگر فرض كنيم كه بنده با بزرگترين فيلسوف زمانه يعني هابرماس آلماني ملاقات كردم.ميگويند نگفتيم تو داشتي با او درباره براندازي صحبت ميكردي.من با بسياري از فلاسفه ملاقات كردم و خواهم كرد.مگر ميتوانيد جلوي مراوده هاي علمي ما را بگيريد؟
اين كيفر خواست را برداريد بخوانيد.با "رورتي"ملاقات شده است.با "كين"ملاقات شده است.با "هابرماس"ملاقات شده است.
اينها آمده اند كه ايران را عوض كنند.
بسيار خوب ما ميخواهيم به صورت علمي،قانوني و مسالمت آميز اين مفاسد شما را اصلاح كنيم.بيش از آنكه از مثال رورتي و هابرماس هم استفاده كنيم،بنده از قران و نهج البلاغه استفاده ميكنم.مگر اينكه بگوييد اين متون هم ممنوع است.همچنان كه الله اكبر هم امروز جزو جرائم دوستان ما در زندان است،خواندن نهج البلاغه هم به شرح ايضا.چرا چون بيشترين چيزي كه ما را تحريك ميكند عليه شما اين مطالبي است كه امام علي به ما ياد داده است.
امام علي به ما فرمود:شنيده ام كه لشكريان من زماني كه به سوي معاويه ميرفتند،از شهري ميگذشتند.دختري يهودي را يافتند.زيور پاي آن دختر،خلخال را به زور از پايش در آورده اند.علي ميگويد من كه اين خبر را شنيدم همچون مار گزيده به خود ميپيچيدم.از خدا تقاضاي مرگ كردم.گفتم علي بميرد بهتر از اين است كه در زمان فرمان روايي او به ظلم از يك ذميه(دختر يهودي)بخواهد خلخال بدر آورند.آيا امروز رهبر جمهوري اسلامي از خدا تقاضاي مرگ نميكند كه اين همه شهيد را به قبرستان فرستاده است.