۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

سوخته دل

همیشه غروبها های جمعه دلم میگرفت،این جمعه دوستی که خیلی دوستش داشتم دل گرفته ام و شکوند.این شعر میون اشکها و دلتنگی هام شکل گرفته.
دریغا که گل دل پژمرد٬پر پر شد
زمستان شد آن نوبهار عشق٬فدای صداقت شد
ما جوانۀ عشق را می کاشتیم در زمین بایر دل
آن نیز توسط باد غرور٬از ریشه برکن شد
دل یار را ضریح امن می پنداشتیم
آن باور نیز شکست و آن دل٬آهن شد
حرف٬حرف عشق و راز دل بود
آن نیز سکوتی میان٬ما و من شد