۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

مشاهدات من از 22بهمن (حقيقت تلخ)

ابتدا اين رو بگم كه درسته وبلاگ و فضاي مجازي، اجازه ي شناخت و ارزيابي شخصي به افراد رو نميده و ارتباط، ارتباطي كاملا غيرمستقيم خواهد بود...اما كساني كه در دنياي واقعي من رو ميشناسند ميدونن كه هرگز حاضر نيستم بخاطر هيچ ايدئولوژي و آرمان و هدفي، اقدام به كتمان حقيقت كنم. نوشته ي زير حاصل مشاهدات امروز من تا ساعت يك ظهر ميباشد و در انتقال آن كوچكترين دخل و تصرف و سانسوري به نفع هيچ كس يا گروهي به كار نبرده ام.
من (بهمراه چند تن از خانواده) از شرق تهران ميومديم....فقط بايد گفت كه دست مريزاد...دست مريزاد!
از همون ايستگاه اول جمعيت طرفدار حكومت، پيرمردا و پيرزنا دست نوه هاشونو گرفته بودن...يك عالمه بسيجي، زن و مرد سر ِ هر ايستگاه سوار مترو ميشدن.
ايستگاه به ايستگاه كه ميگذشتيم تك و توك تيپ هاي عادي ديده ميشد....اصلا شوكه كننده بود
پس مردم (البته درستتر اينه كه گفت مردم معترض؟؟؟؟ = چون اين ملتي كه من ديدم نه كسي براش اتوبوس اختصاصي گرفته بود نه چيزي)
بعد از دو ايستگاه، مترو پر ِ پر شد...جاي سوزن انداختن نبود.بالاي نود درصد تيپهاي طرفدار حكومت.
.اكثرا آزادي پياده شدند .موندن يه عده كه ما (تيپ هاي عادي مردم) بوديم كه به طرف صادقيه ميرفتيم+ يه عده ديگه از حكومتيا....پياده شديم و راه افتاديم..هي بسيجي و پرچم به دست ميديدي...
.من اسم خيابونا رو بلد نيستم و اونجاهام تا حالا نرفته بودم...فقط اينكه رسيديم به يه جا ديديم مردم وايسادن و دستاشونو به نشانه Vبالا گرفتن...ماسك زدم و كنارشون وايسادم...ولي خيابون رو كه نگاه ميكردي موج ميزد از بسيجي و طرفداراي حكومت...به طرف ما شعار ميدادن كه مرگ بر منافق و از اين حرفا...هممون دلهره داشتيم كه مبادا يهو بهمون حمله كنن (چون جمعيتشون زياد بود - ما هم در قياس با اونها ...چي بگم؟) +(يه سري ديگه از مردم هم بودند كه معلوم بود معترضند ولي جرات نميكردن بيان بغل ما وايسن و V بگيرن)...يهو نفهميدم چي شد يه صداي جيغ شنيدم و مردمي كه انگار از دست يك گاو وحشي داشتن فرار ميكردن....نيروي انتظامي با خشونت تمام روي مردمي كه ساكت (هيچ كي حتي جيكش هم درنميومد = فقط دستا بالا بود) شروع به باتوم زدن و حمله كرد...خيلي بد بود....من نميتونستم فرار كنم، وحشت كردم و زود بغل دست يه حاجي (پيرمرد طرفدار حكومت) پناه گرفتم...ماسك رو زدم پايين و قاطي جمعيت حكومتيا شدم كه كتك نخورم
همون لحظه كه ميخواستم قاطي امت اسلام بشم، يه دختر رو ديدم كه صورتش نارنجي نارنجي بود...خيلي عجيب بود...از بغلم كه ردش ميكردند(به حالت نزار زير بغلش رو گرفته بودن) به سرفه افتادم نميدونم چي زده بودن تو صورتش...واقعا وحشتناك بود...ولي كامل، گاز رو تو صورتش خالي كرده بودن و صورتش كاملا تغيير رنگ داده بود.
ديگه نفهميدم بدبخت بعدا چه بلايي سرش اومد.
فقط اينو براي اينكه اوج وخامت اوضاع رو بفهميد ميگم كه مجبور شديم براي جان سالم به در بردن قاطي جمعيت اونا بشيم...فجيع تر اينكه برادرم از اوج هراس از حمله ي اونا يه عكس خامنه اي/خميني دستش گرفته بود و يه عكس موسوي تو جيب كاپشنش قايم كرده بود !!!
خلاصه تا جايي كه ما بوديم خيلي اوضاع خراب بود...چند تا ويدئو هم گرفتم (و براي خبرگزاريا فرستادم) كه مردم گاهي ميشد ميتونستن جمع شند و شعار بدن ...ولي اصلا پايدار نبود، شديد برخورد ميكردن چون جمعيت هم سازماندهي شده و زياد نبود (جمعيت اونها رو در نظر بياريد و به قياس، استدلال كنيد!) زود سركوب و متفرق ميشديم...البته بعدا تو مترو هم مجال شد كه شعارهايي بديم.
اما......
اما مسئله ي مهم :
من از ساعت 9.30 بيرون از خونه بودم و اولين مشاهداتم هم از اولين ايستگاه متروي دم ِ خونه مون شروع شد و تا ظهر ادامه داشت.
ميخوام يه چيزي رو بگم...واقعا به عنوان يك عضو جنبش سبز كه تعصبي هم براي كتمان حقيقت نداره ميگم...
امروز متوجه شدم كه خلايق هرچه لايق....(نميدونم اين حرفم از روي عصبانيت و تلخي بي معرفتي مردمه يا واقعيتيه كه ميبينم)
ولي شما قضاوت كنيد...: امروز پيرمردها و پيرزناي چروكيده اي كه باورتون نميشه پاشده بودن بخاطر عقيدشون اين همه راه صبح زود كوبيده بودن بيان اونجا(از همون اولين ايستگاه مترو = نه با اتوبوس اختصاصي بود نه چيزي)
اونوقت بعضيا حتي به خودشون زحمتِ....
فقط بهشون بده برن مسافرت...خريد كنن... مهموني بگيرن...به خودشون حتي زحمت بيرون اومدنم تو اين روز نداده بودن...
واقعا امروز نااميد شدم...بيچاره يكي از فاميلامون ور داشته بود صبح زود كوبيده بود رفته بود آزادي...ميگه بين جمعيت اونا گير كرده بوده..بيچاره شده بود.خودش تك افتاده بود بين اونا نه راه در اومدن داشت نه ميتونست با اونا همراه شه....اونم كلي فحش نثار تمام اون كسايي كرد كه فقط بلدن حرف بزنن ولي لحظه ي عمل كه ميشه جا خالي ميكنن .
...موقع برگشت به خانه = كه مصادف بود با برگشتن عده ي زيادي از طرفداراي حكومت = اكثرا پيرمردا و بسيجيايي جووني كه بسته بسته دستشون پرچم و پوستر و...بود و تو مترو هم خوب باهم گفتگو راه انداخته بودن كه اينا همشون عوامل خارجي هستن و...
براي اولين بار بعد از انتخابات از ايران قطع اميد كردم...از مردمش.
امروز قرار بود مردم بيان تو خيابون....ملت اومدن...كلي پيرزن و پيرمرد و بسيجي و.....اينها هم ملت هستند ديگه.نيستند...؟
ملتي كه اما نشست تو خونه اش، ملت نبود... ملتي كه نخواست بگه من هم هستم...وجود دارم و جزئي از اين كشور هستم....همون بهتر كه پيرمردها و پيرزن ها و بسيجي ها و حاشيه نشين ها برش طنازي كنن.
قيافه ها رو وقتي يادم مياد كه داشتيم مثل لشكر شكست خورده از مترو برميگشتيم...
و قيافه هاي اونها رو كه مسرور از فتحشون.
واقعا ميگم، مباركشون باشه، كشور خودشونه ...و البته كشور تمام كسايي كه نشتند تو خونه. ولي ملتي كه نشست تو خونه باخت.
سر ِ اين قمار تقسيم كشور باخت.
از فردا ببينيد چطور قلع قمع واقعي شروع بشه.
امروز خيلي تلخم...خيلي.
هر چي ميخوايد بگيد...بگيد.
بگيد دروغ ميگم...بگيد سياه نمايي كردم...بگيد....!
مهم نيست، مهم امروز بود كه ...